باز با آن دیگری دیدم تورا جای قهر و اخم خندیدم تورا
باز گفتی اشتباهت دیده ام کفتمت باشد بخشیدم تورا
باز هم این قصه ات تکرار شد با رقیبان رفتنت انکار شد
آنقدر کردی که دیگر قلب من از تو و از عشق تو بیزار شد
آن رقیبان یک شبت می خواستند ذره ذره پاکیت می کاستند
شب به مهمانخانه ات مهمان شدند صبح اما از برت برخواستند
آمدی گفتی پشیمانی دگر زین سپس پاک می مانی دگر
گفتمت باشد بخشیدم تورا اخم واکردم و خندیدم تورا
زین حکایت ساعتی نگذشته بود باز با آن دیگری دیدم تورا