منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 778
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 20
:: باردید دیروز : 11
:: بازدید هفته : 20
:: بازدید ماه : 1254
:: بازدید سال : 16409
:: بازدید کلی : 655452
نویسنده : نیم دا
دو شنبه 2 ارديبهشت 1392

سلام

واسه نفسم داستان انگلیسی میزارم

بخون

ترجمش کن

نظرتو بگو

فدات

بفرما

John lived with his mother in a rather big house, and when she died, the house became too big for him so he bought a smaller one in the next street. There was a very nice old clock in his first house, and when the men came to take his furniture to the new house, John thought, I am not going to let them carry my beautiful old clock in their truck. Perhaps they’ll break it, and then mending it will be very expensive.’ So he picked it up and began to carry it down the road in his arms.

It was heavy so he stopped two or three times to have a rest.

Then suddenly a small boy came along the road. He stopped and looked at John for a few seconds. Then he said to John, ‘You’re a stupid man, aren’t you? Why don’t you buy a watch like everybody else?


:: بازدید از این مطلب : 4429
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : نیم دا
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392

 بـﮧ چشماے خودتـ قسم...دیگـﮧ بهتــ نمیرسم ....



:: بازدید از این مطلب : 3220
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : نیم دا
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392

خدا رو چه دیدی...؟ شاید با تو باشمـ...

شاید با نگاهتـ... از این غم رها شمـ...

خدا رو چه دیدی...؟ شاید غصه رد شد...

دلمـ راه و رسمـ این عشقو بلد شد...

هنوز بی قرارمـ... بـ یاد نگاهت...

نشستمـ تو باروטּ...بازمـ چشمـ بـ راهت..
 

 

خدا رو چه دیدی...؟ تو شاید بمونی...

شاید غصه هامو...تو چشمامـ بخونی...

خدا رو چه دیدی...؟ شاید دل سپردی...

شاید عشقمونو............................... تو از یاد نبردی...


:: بازدید از این مطلب : 3974
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : نیم دا
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392

می خوام شاد بنویسم اما چه جوری؟

وقتی که چشام برات شده بارونی

دلم هوات رو کرده اما ازت خبری ندارم

دلم برات تنگ شده اما جز دعا کاری برات ندارم



می خوام شاد بنویسم  اما چه جوری وقتی

که نمی دونم تا کی پیشم می مونی

چه جوری شاد بنویسم وقتی که تو درد داری

از فردای خودت خبر نداری

چه جوری شاد بنویسم وقتی که پیشم نیستی

تا گل امید رو به دلم بیاری

چی بنویسم وقتی که قدرت رو ندونستم؟

فرصت با تو بودن رو به سادگی از دست دادم

حالا در به در دنبال فرصتم

برای بودن با تو ثانیه ها رو از دست نمیدم...


:: بازدید از این مطلب : 3693
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : نیم دا
یک شنبه 1 ارديبهشت 1392

گاهی دلم می گیرد...

از آدم هایی که در پس نگاه سردشان

با لبخندی گرم فریبت می دهند

دلم میگیرد از خورشیدی که گرم نمی کند......

و نوری که تاریکی می دهد



ازکلماتی که چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند
.

.

دلم می گیرد

از سردی چندش آور دستی که دستت را می فشارد
 

و نگاهی که به توست و هیچ وقت تو را نمی بیند...

دکتر علی شریعتی


:: بازدید از این مطلب : 4075
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
سودا
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
نظر سنجی

سایتم چطوره (نمرش بین چنده؟؟؟)

پیوندهای روزانه
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای لینکینگ ما دو تا با هم ابتدا منو را با عنوان My love is 7Da و آدرس ni031.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت م قرار میگیرد. !مطمئن باش!